تجربه سفر زمستانی متفاوت به آیقار مشکین شهر

زمستان امسال شاید خلاصه‌ای از زندگی بود. گرماهای غیرمنتظره و نه چندان خوشایند و به همراه آن کولاکی که سرتاسر کشور، یا حداقل شمال آن را در بر گرفت. شاید تنها سرمایی که این زمستان تداوم داشت، سرمای قلب‌هایمان بود و این کولاک به مثل هشداری برای همگان بود تا هر چه زودتر از این سرمای عذاب‌آور روی گردانیم و نگذاریم پایان قصه ما هم مثل کولاکی غیرمنتظره باشد که راهبندان وصلت‌ها شود. زیرا همواره بهاری سبز در پیش است.

مردمان دیار آذربایجان به سرمای شدید زمستان عادت دارند. شاید به همین خاطر است که آخر تمام افسانه‌های عاشقانه این دیار، به جدایی و سرما منتهی می‌شود. نه سارای به خان چوبان می‌رسد و نه ساری گلین ارمنی به عاشق مسلمان خود. امسال آذربایجانِ عاشقِ جنگجو از برف سالانه خود مایوسِ مایوس هم نبود. امسال هم آذربایجان لباس سفید کمی کمرنگ‌تر از سال‌های پیش خود را به تن کرده بود و ما هم به جمع تعدادی از خوبان، راهی مشکین شهر شدیم؛ به این نیت که این لباس سفید، لباس عروسی است و ما هم چند روزی از این جشن سه ماهه لذت ببریم.

نام مشکین شهر که می‌آید، یاد سبلان می‌افتیم، یاد خیاو کهن، و از همه مهمتر یاد پل معلقش؛ که بزرگترین پل معلق خاورمیانه است. اما مشکین شهر الماس‌هایی در دل کوه‌های خود دارد که کمتر شناخته  شده‌اند. الماس‌هایی که در هر فصل به گونه‌ای دیگر می‌درخشند؛ که قطعا معصومانه‌ترین جلوه را در زمستان به خود می‌گیرند.

روز ۱۲ بهمن، با غروب خورشید، به همراهی ستاره قطبی (شیمال اولدوزو) از تبریز به سمت مشکین شهر راهی جاده‌ها شدیم. با گذشتن از شهر اهر و چندین شهر و روستای کوچک و بزرگ دیگر، پس از طی ۱۶۰ کیلومتر و دو ساعت به مشکین شهر رسیدیم؛ هفت دوست بودیم و دو ماشین. خوشبختانه سه نفر از دوستان، رضا، ابراهیم و عادلی که در مشکین شهر به ما پیوست، اهل مشکین شهر بودند و مشکل راهنمایی نداشتیم. البته اگر بخواهم در مورد زادگاه دوستان دقیق‌تر بنویسم، رضا اهل خیاو، ابراهیم اهل احمد بیگلو و عادل اهل باللوجه است.

نرسیده به مرکز شهر در روستای مزرعه خلف به پیشنهاد دوستان قصد شام کردیم. کباب مشکین را به احتمال زیاد شنیده، دیده یا چشیده‌اید. می‌توان گفت کباب فروشی‌های مشکین در ساده‌ترین و در عین حال طبیعی‌ترین حالت ممکن، محصولات خود را ارائه می‌دهند. کشتار و ذبح بره در بغل کباب فروشی انجام می‌گیرد و شما می‌توانید هر قسمتی از آن را که بخواهید سفارش داده و بچشید. گوشت بره به مراتب از گوشت گوسفند بالغ خوشمزه‌تر است و نوع گوشتش هم نرم‌تر. به همین دلیل است که از گوشت بره استفاده می‌شود.

به جرئت و بدون هیچ‌گونه اغراق یکی از خوشمزه‌ترین کباب‌هایی بود که در عمر خود چشیده بودم و از شوق ضیافت دوستان مشخص می‌شد که برای آنها هم همینطور بود.

راستش را بخواهید زمان عزیمت این سفر تا آخرین لحظه مورد بحث بود. اما فعلا همه از اینکه شب را برای آمدن انتخاب کرده بودیم، راضی بنظر می‌رسیدیم. پس از ضیافتی که لذتش به کاممان مانده بود به مرکز شهر رفتیم تا خریدی برای شب بکنیم و عادل عزیز هم به ما بپیوندد و به سمت آیقار، جایی که قرار بود شب را سپری کنیم، حرکت کردیم. آیقار در یکی از بالاترین نقاط دامنه سبلان قرار دارد که میتوان آنجا اقامت گزید و از امکانات آب درمانی آن استفاده کرد. هر چقدر که به سمت بالا و آیقار حرکت می‌کردیم، آسمان بی‌ابرتر می‌شد و ستارگان زیبایی یگانه خود را به رخ کوه‌ها و مایی که آنجا بودیم می‌کشیدند. آسمانی به رنگ آبی تیره که به سیاهی می‌ماند، و ستارگان تابنده‌ای که دیدگان ما را گویا سحر کرده بودند و نمی‌توانستیم لحظه‌ای از آنها چشم برداریم.

سرد بود. سرمایی که ابتدا لذت بخش است و گمان می‌شود که بتوان مدتی طولانی تحمل نمود. اما این سرما و رنگ معصومش پس از دقایقی نه چندان طولانی چنان در وجود ما نفوذ کرد که دوان دوان روانه سوئیتمان شدیم. سوئیت اولی بدلیل مشکل گرمایشی جای خود را به طبقه بالایش داد؛ همان اتاقی که تیر ماه همین امسال، با توریست اتریشی خود چند روزی خانه ما شده بود.

با زحمت و تلاش همه دوستان گرمایش اتاق تا حدودی حل شد. از آنجا که ساعت ۱۱، تعطیلی مرکز آب درمانی در فصل زمستان بود، تلاش‌های ما برای رفتن به آنجا بی‌نتیجه ماند. دلخوش به این که دو روز دیگری هم هستیم و به حد کافی می‌توانیم از آب گرم‌ها لذت ببریم، نه چندان مایوس به سوئیت خود بازگشتیم.

دو عدد تخت خواب بود و بقیه باید زمین می‌خوابیدیم. به حد کافی انرژی داشتیم که سر همین تخت‌ها هم مسابقه بدهیم. نظر جمع روی پانتومیم بود. تیم ما، من(فرشاد)، محمد امین و رضا، در مقابل ابراهیم، حسام، سجاد و عادل قرار گرفت. پس از کلمات بعضا سخت و بعضا خنده‌دار تیم ما بازنده این مسابقه شد. با شبی که رو به سردی میرفت ساختیم و با پتوهای چند لایه شب را سپری کردیم.

هیچ کداممان از آن شب سرد، خورشیدی به این تابندگی را انتظار نداشتیم. گویا خورشید و ستارگان در توازن تام بودند. صبح روز بعد قبل اینکه بقیه از خواب بیدار شوند، رضا و ابراهیم صبحانه را از روستای موئیل که در دامنه‌های سبلان قرار دارد، تهیه کردند؛ صبحانه‌ای متشکل از کره، عسل، پنیر، شیر و نان محلی. در حضور سبلان و منظره سه قله بلند آن، هرم، کسری و ریش سفیدشان سلطان ساوالان با این صبحانه صد در صد ارگانیک از خود پذیرایی کردیم.

چه چیزی لذت بخش‌تر از قدم زدن بین این همه زیبایی که هر قدم ما را به شگفتی تازه‌ای هدایت می‌کرد. بین آن همه برف و سفیدی مواجه شدن با چشمه‌های روان و از آنها هم شگفت‌انگیزتر آب گرمی ۸۵ درجه‌ای به اسم قینرجه که از دل زمین راه خود را به پوسته سنگین و پوشیده از برف زمین پیدا می‌کرد، حکم معجزه داشتند. سیاه و سفید، شب و روز و چپ و راست سالیان دراز زوج‌هایی ممنوعه بوده‌اند که بی‌توجه به شدت علاقه‌شان، رسیدنشان به هم غیرممکن بنظر می‌رسید؛ دیدن اینکه آب گرم نیمه جوشان قینرجه (قینرجه به معنی جوشان است) و یخ زمستان، بدون دخالت بشر و با گذر از تنگه‌های بلا و ناممکن ها کنار هم ظهور کرده‌اند، ریشه‌های تازه‌ای از امید و زندگی را در دل آدمی سبز می‌کند.

ابراهیم کسی بود که لحظات ما را ثبت می‌کرد. جدا از استعداد ویژه عکاس، گرفتن عکس بد کمی دور از انتظار بود. در هر عکسی که گرفته می‌شد، زیبایی ویژه طبیعت اطراف آیقار، زیبایی افراد را دو چندان می‌کرد؛ و چه زیباست ترکیب طبیعت و آدمی! بی‌دلیل نیست که قرن‌ها شاعران و نویسندگان میلیون‌ها نوشته و شعر از طبیعت نگاشته‌اند و مسافران و سیاحان برای رهایی از شلوغی روزمرگی، طبیعت را پناهگاه خود ساخته‌اند تا از آرامش آن سهمی ببرند.

آبگرم‌های اطراف مقصد بعدی ما بودند. پس از ساعاتی طبیعت‌گردی و پوزهای گوناگون عکاسی، می‌خواستیم هر چه زودتر خود را در دامان آب‌های گرم رها کنیم. مراکز آب درمانی مشکین شهر فاصله چندان زیادی با یکدیگر ندارند. زیر سایه درایت ساکنان و سرمایه گذاران و علاقه‌ای که گردشگران نسبت به این منطقه در سال‌های اخیر از خود نشان داده‌اند، این آب‌های گرم زیرزمینی با معماری مدرن روز مجهز شده‌اند. یل سویی، آیقار، آخار باخار و دو دو از مهمترین، مدرن‌ترین و بهترین این مراکز هستند.

اطراف این مراکز، مجتمع‌های اقامتی ویژه و رستوران‌هایی نیز بنا شده‌اند که مسافران و گردشگران از بازدید خود لذت کافی و لازم را ببرند. همچنین ارائه انواع نوشیدنی و خوراکی در داخل این مراکز سبب رضایت بیشتر مسافران شده است. ما نیز آبتنی خود را با دلستر و چند نوع میوه همراه کردیم.

وعده ناهار خود را در رستورانی به نام ایکی قارداش گذراندیم که علاوه بر کباب‌های لذیذ خود، صاحب بسیار مهربان و خونگرمی داشت. وقتی با جمعی دوستانه و صمیمی راهی سفری می‌شوید، از کوچکترین اتفاقات نیز لذت می‌برید و خنده از لبتان نمی‌افتد. عصری که خبر از سرمای شب میداد را در کافه‌ای با چای، تنقلات و گفتگو‌های صمیمی گذراندیم.

شب که از راه رسید، ما نیز به سمت اقامتگاه خود شروع به حرکت کردیم. پس از کباب خورانی‌های دو روزه خود این دفعه آش دوغ را برای شام انتخاب کردیم؛ یا به گویش محلی، دوقا. بدلیل رویش انواع سبزیجات در منطقه آذربایجان و وجود محصولات مختلف، افراد محلی با کمک خلاقیت خود آش‌های متنوعی در مناطق گوناگون ایجاد کرده‌اند.

شب آخرمان بود و فردا ظهر عازم تبریز بودیم. شب زنده داری آن شب ما با آش دوقا، گفتگو های صمیمی و بازی‌های مختلف همراه بود. محمد امین و من نیز برای تماشای آسمان تیره و ستارگان و حس این سرمای لذت بخش به پیاده‌روی شبانه رفتیم. ستارگان آسمان مشکین شهر با جادوی خود هر فردی را به ادیبی تبدیل می‌کنند. این ستارگان هر سنگ دلی را عاشق می‌کنند و هر زخمی را تازه.

شب دوم اتاق ما به لطف عادل و بخاری برقی نجات بخشش، گرمتر و خوابیدنی‌تر از شب گذشته شده بود. با قلب‌ها و افکاری نیمه پر و بعضا پیچیده به خواب رفتیم؛ کیست که در مقابل این عظمت و زیبایی یگانه بی‌ فکر و خیال بخوابد؟

صبح روز سوم صبحانه را مهمان املت حسام بودیم و آش دوقای مانده از دیشب. بار دیگر وسایل خود را جمع کردیم تا روانه آب گرمی شویم که این دو شب در بیخ گوشمان بود. خوش گذرانی ما در آیقار تا ظهر ادامه یافت و ظهر ۱۴ بهمن عزم برگشت کردیم. آخرین کباب خود را در کباب فروشی بین راهی صرف کردیم. این کباب نیز مثل بقیه خوشمزه و سیری ناپذیر بود.

سفر دو روز و دو شب ما به مشکین شهر، عصر همان روز حدود ساعت ۱۸ در تبریز به اتمام رسید. جز عکس‌هایی که خاطر ما را از این سفر فراموش نشدنی همیشه زنده نگه می‌دارند، تجربیاتی بی‌بها به جای ماندند و تجدید دوستی‌هایی که گره‌هایشان محکم‌تر شدند.

سفر، رسیدن به مقصد نیست؛ بلکه سفر رفتن است، رفتنی که شاید با ارزش‌ترین غنایم را به ما ارزانی می‌دارد. همانگونه گوته می‌گوید: بهترین تصویری که فردی عاقل می‌تواند ببیند، در سفر است.

سفرنامه و تصاویر از فرشاد شالفروش

اسماء بهتاش

من اسماء بهتاش، رئیس هیئت مدیره شرکت بینش فراگیر ارک سفر هستم. دوره کارشناسی رو در رشته مدیریت جهانگردی و دوره کارشناسی ارشد رو در رشته اکوتوریسم دانشگاه تبریز گذروندم. از اوایل تحصیلم به مباحث گردشگری علاقمند شدم و تصمیم گرفتم علاوه بر تحصیل، در این زمینه فعالیت کنم. از این رو، تصمیم خودم رو با تولید محتوای گردشگری برای ضمیمه گردشگری سفرنامه ارک عملی کردم. همچنین به عنوان سردبیر نشریه کوله پشتی، فصلنامه تخصصی گردشگری انجمن علمی جغرافیا و گردشگری دانشگاه تبریز، در کنار هم‌تیمی‌های خوش ذوقم بودم. از سال ۱۳۹۳، کسب و کار ما با عنوان ارک توریسم، وب‌سایت تولید محتوای تخصصی گردشگری، راه اندازی شد. من به مباحث فرهنگی علاقه‌مندم و در مورد فرهنگ تبریز در ارک توریسم می‌نویسم. به زبان‌های فارسی، انگلیسی و ترکی استانبولی مسلطم. راهنمایی تور و اجرای رویدادهای گردشگری از دیگر فعالیت‌های مورد علاقه‌ام هست. از سال ۱۳۹۶ نیز در پروژه یک دقیقه با تبریز با هدف تولید محتوای ویدیویی برای شهر زیبای تبریز همکاری می‌کنم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

Time limit is exhausted. Please reload the CAPTCHA.